#به_قلم_خودم
بالاخره قرعه به نامم افتاد
طبق معمول هر سال شروع کردم به نذر و نیاز و توسل، نام نویسی کردم اما برای قرعه کشی حاضر نشدم. اگر این بار نیز اسمم در نمی آمد چه؟ …
بالاخره قرعه به نامم افتاد.آن هم چه زمانی، باور نکردنی?
بهترین لباس عیدم در همه عمرم همان لباس ها بود، فارغ از هر رنگ و مدل و تکلفی، ساده و سفید.
بهترین لحظه تحویل سال هم در تمام سالهای زندگیم،همان سال بود، در نیمه شب و روبروی گنبد خضرای حضرت رسول(ص).
بهترین عید گردی عمرم را خدا نصیبم کرده بود، از مسجدالنبی به بقیع و از بقیع به روضه رضوان. از ستون محرس و یاد علی به ستون حنانه و عشق محمد. از ستون سریر و شوق عبادت و شب زنده داری مسلمانان زمان پیامبر به ستون توبه و شستشوی نفس از خطاها و خواندنش با نام غفارالذنوب.
هفت روز اول گذشت و نوبت وصال کعبه دلها شد. آهنگ رفتن از مدینه و غربت بقیع، بغضی به سنگینی کوه روی قلبم هموار کرد. به همان اندازه که دل کندن از بقیع برایم سخت بود، برای دیدن کعبه لحظه شماری می کردم.
مسجد شجره و لباس احرام و نوای لبیک اللهم لبیک، واقعأ آدم را از هست و نیست دنیا بی خیال میکند.
سوار بر اتوبوس شده و راهی دیار عشق و عاشقی می شویم.
به اندازه تجدید وضویی فرصت داریم تا به اتاق رفته و برگردیم.
به مسجدالحرام می رسیم، آرام و سبک قدم بر میداریم.
لحظه دیدن خانه حضرت عشق، فقط سری به سجود میطلبد. کوله بار گناه بر پشتم، به زمین می افتد و پیشانی ام بر خاک.
حس و حالی داری توصیف ناشدنی، چنان از خود بیخود می شوی که فقط هوای رفتن داری، فقط می خواهی از خودت کنده شوی. روحت در جسم نمی گنجد و چنان تقلایی میکند برای پرواز، که تو گویی لحظه جان سپردن است. اشک بی محابا فرو می ریزد و هق هق مجال سخن راندن بر لب را نمی دهد.
اگر فاصله ات تا کنون هزاران هزار کیلومتر بوده، الان به مرکز دلدادگی رسیده ای و فارغ از هر آشفتگی و تلاطمی شده ای. فقط می گردی و می گردی.
ریه ام را پر از هوا می کنم و عمیق نفس می کشم. این سرزمین محل قدم ها و هوایش پر از نفس های مبارک رسول الله است، این سرزمین آکنده از عطر دل انگیز نفس های علی و فاطمه است.
تمام فرستادگان خدا در این وادی، تسبیح نفس هایشان جاری ست، و من اکنون زندگیم را متبرک میکنم به هوای پر از نفس هایشان و جان و دل می سپارم به نوای یا رب یا رب و اذکارشان.
صدای اذان که پخش می شود، دلم لبریز از غصه می گردد و آتشش، شعله به جانم میزند برای مظلومیت علی، علی علی علی.
غم و غصه دلمان فزون می شود و بر دلمان سنگینی می کند، راهی مسجد شیعیان می شویم. صدای اذان و ذکر اشهد ان علیأ ولی الله، تب و تاب دلمان را قرار میشود و لذت عبادت را به حد اعلی می رساند. میهمان خوان کرم کریم اهل بیتیم. کریم غریبی که همچنان دست نوازشش بر سر یتیمان است، یتیمانی که آقا و صاحب خود را از دست داده اند و کو به کو در پی اش آواره اند. به هر منزل که می رسند نوای أین بقیة الله را سر میدهند و نمی بینند و سوز دلشان آتش میزند همه وجود ناچیزشان را.
نیمه شب است به یاد حضرت رسول، قدم بر جای پایش می گذاریم، دل به کوه نور می سپاریم و امید نورانیت از دل سنگ و متبرکش داریم.
ثانیه ها و دقیقه ها و ساعتها چنان برق و باد در گذرند، برایمان شب و روز معنا ندارد، با خود می گویم این سفر شاید یک بار برای همیشه باشد، پس تا می توانی بکوش تا روزی که خاطراتت را مرور می کنی، بر لبت ای کاش نیاید. اما هر روز که می گذرد، افسوسم بیشتر میشود و ای کاش هایم هزار.
لحظه دل کندن و برگشتن به مدار هزاران کیلومتری قبلی فرا رسیده است. موج اشک در چشمانم چنان تلاطمی می کند که از همین الان، واقعیت ها را رویا می بینم.
الهی با قلبی که در کنج دلم زانوی غم بغل گرفته، از حرمت می روم تا روزی که دوباره دعوتم کنی.
این روزها که مشغول بستن بار سفر برای گذراندن لحظه تحویل سال نو در کنار شهدا می باشم، بیش از پیش بی قرارم. با یک تماس از طرف حوزه و پیشنهاد سفر راهیان نور به اتفاق همسرم و شروع سال جدید در کنار عاشقان به وصال رسیده، تمام خاطراتم یک به یک حاضر شدند.
خدایا شکرت به خاطر این دعوت، این سعادت و دلنشینی ای که در لحظه تحویل سال نصیبمان می شود.
الهی تو را قسم به سیاهه کعبه، که قبل از پوشیدن لباس سفید آخرتی که تنها یادگار این روزهای من از آن دیار می باشد، زیارت ارباب بی کفن را نصیبمان کن و آرزویش را بر دلم مگذار.
ان شالله دعاگوی تمام دوستان عزیز کوثرنتی م خواهم بود.
———————–
تاریخ اعزام به سرزمین نور89/12/28
مدیر کاروان: جناب آقای یقطین، دفتر زیارتی کوثر شیراز
روحانی کاروان: جناب آقای حجت الاسلام شریفانی
همسفران: همسر عزیزم
دوستان بسیار عزیز و بزرگوارم سرکار خانم پریجان خواجه و سرکار خانم حمیده شیخعلی به اتفاق همسرانشان.
و سایر عزیزانی که از نقطه نقطه استان فارس همراه ما بودند و متاسفانه نامی از آنها در خاطر ندارم.
تاریخ اعزام سفر راهیان نور به اتفاق همسرم96/12/28
عکسها را ببینید
بالاخره قرعه به نامم افتاد