کنار گندم زار

 خانه
عید مبعث، بر همه مسلمانان جهان مبارک باد.
ارسال شده در 25 فروردین 1397 توسط کنارگندم زار در اجتماعی

​🔸عيد مبعث رسول مهرباني حضرت محمد مصطفي (ص) برهمگان مبارك🌹
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد

نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست

ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی

رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید

و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته

جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد

چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز

سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد

چتر بردار که این رایحه باران دارد
شعر: سید حمید رضا برقعي
✅ @mohamadrezahadadpour

بیست و هفتم رجب حضرت محمد عید مبعث نظر دهید »
یا باب الحوائج، یا موسی بن جعفر(ع)
ارسال شده در 23 فروردین 1397 توسط کنارگندم زار در اجتماعی

​شیخ صدوق نقل میکند.. وقتی امام #موسی_بن_جعفر علیه السلام از دنیا رفت، او را به وسیله #تابوتى برداشتند و یک نفر در پیشاپیش تابوت فریاد می زد: «و نودى علیه هذا امام الرافضة فاعرفوه»? این امام روافض است او را بشناسید. وقتى بدن شریف او را آوردند به محل اجتماع شرطه و مأمورین مورد اعتماد دولت، چهار نفر از مخالفین بلند شدند و فریاد زدند هر که مایل است خبیث فرزند خبیث را ببیند بیاید.? سلیمان بن ابى جعفر از قصر خود که کنار شط بود خارج شد سر و صدائى شنید به فرزندان و غلامان خود گفت چه خبر است؟ گفتند: سندى بن شاهک بدن موسى بن جعفر(ع) را در تابوت گذاشته او را معرفى می کنند. گفت خیال می کنم از طرف غرب بیاورند وقتى نزدیک شما شدند با غلامان پیش بروید و جنازه را از آنها بگیرید اگر مانع شدند آنها را بزنید و علائم سپاهشان را پاره کنید. همین که به آنجا رسیدند از قصر بیرون آمده جنازه را گرفتند و آنها را زدند و علامت‏ هاى سیاه که شعار بنى عباس بود پاره کردند جنازه موسى بن جعفر(ع) را بر سر چهار راه گذاشتند یک نفر صدا می زد هر کس مایل است بدن پاک فرزند پاک را یعنی موسى بن جعفر علیه السّلام را ببیند  بیاید مردم جمع شدند بدنش را #غسل داده حنوط گرانبهائى کردند او را در کفنى که از برد یمنى بود که به دو هزار و پانصد دینار برایش بافته بودند تمام قرآن بر آن نقش بود با پاى برهنه به صورت عزاداران با گریبان چاک از پى جنازه آن جناب تا قبرستان قریش رفت در آنجا بدن شریفش را دفن کرد و جریان را براى هارون الرشید نوشت. هارون نامه‏ ایی به سلیمان بن ابى جعفر نوشت(و با ظاهر سازی تمام) که عمو جان صله رحم کردى خدا جزاى خیر به تو بدهد بخدا قسم کارى که سندى بن شاهک کرده به دستور ما نبوده. ?منبع: عیون ‏أخبار الرضا(ع)شیخ صدوق ج 2 ص 97. وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون

2 نظر »
هفتسین شهدایی
ارسال شده در 22 فروردین 1397 توسط کنارگندم زار در اجتماعی

#به_قلم_خودم

سال تحویل امسالم نیز مثل سال تحویل هفت سال پیش، متفاوت متفاوت بود. سال 90روبروی گنبد خضرا بودم و امسال خاکی تر از همیشه روی خاکهای سیراب شده از خون شهیدان شلمچه، دو زانو نشستم.
یا مقلب القلوب خواندم به امید جوانه زدن دوباره ی عشق و خوبیها در قلبم. از همان عشق هایی که بابت شان سر و جان می دهی.
گفتم یا محول الحول، احوال روزگارم را شهدایی کن، کاری کن که لحظه لحظه ی اوقاتم پر از یادشان باشد تا از احسن الحال شان نصیبم گردد.

وه که چه روزگاری داشتید، چه رزم شب هایی رفتید. هم قبل از عملیات و هم حین عملیات.
قبل از عملیات رزم شب تان با نفس و شیطان بود، با سلاح نیمه شب و ذکر و نماز و اشک و آه. و این رزم شبها بود که پیروزتان کرد، هم در جنگ و حین عملیات و هم در مسابقه شهادت.
و خوشا به سعادتتان که آرام گرفته اید. مدال شهادت را از گردن آویخته اید و سرفراز نظاره گر ما هستید. مایی که هر دم در رزم شب مان، در ورطه لغزش و سقوطیم.

زمین از تشنگی ترک خورده و قاش قاش گشته. تا چشم کار می کند نگاهم را می دوانم، هیچ کس را نمی بینم.
خورشید به بالای سرم رسیده و بدون خست می تابد.با دستان آتشینش سیلی حواله تن و جانم می شود. تشنگی بیداد می کند. لبانم سفید گشته و زبانم به کام چسبیده. به هر سو که می نگرم، آب می بینم. چادر به دست باد می سپارم و می دوم به سمت آب. نمی یابم و برمی گردم. به هر سمت که می روم، دوباره به همان نقطه که بودم برمی گردم. چشم در چشم خورشید می دوزم شاید رحمی کند و در عوض سیلی، دست نوازشگرش التیام بخش جانم گردد. حول نقطه مرکز می گردم و می گردم و می گردم.
عطش غالب میشود، رمق از چشمانم رخت بر می بندد و روی زمین می افتم. باد دست از چادرم می کشد و روی تنم پهن می شود.
دمی می آسایم و چشم باز می کنم. دوستان و زایران بر سر مزار شهیدان نشسته اند و ندبه می کنند.
اشک از گوشه چشمم غلطان می شود. لبم می لرزد و هق هق کنان قسم شان می دهم که نیم نگاهی کنند به روزگار سیاهی که از خاطر خیال گذراندم.
دست دراز می کنم و یاری میطلبم. گوشه چادرم را روی سنگ قبرش می کشم، متبرکش می کنم و محکم تر در دست می گیرم.
چادر و قبر به حرف آمده اند. چادر از خاکی شدنش می گوید و قبر از بی نام و نشانی اش. چادر از زهرا می گوید و قبر نیز هم.
چنگ در تنها دارایی و آبرویم می اندازم و می بوسمش.
خدایا شکرت به خاطر این لیاقت که وارث زهرا گشته ام. و شکرت به خاطر وجود چنین دلاور مردانی که اجازه ندادنداز دستش بدهیم.
دست دادند، پا دادند، سر دادند، جان و تن دادند اما چادر زهرا را ندادند.
خدایا به حق خون سرخ شهیدان که با این خاک عجین گشته، به حق گوشت و پوست و تن عزیزشان که با این خاک یکسان شده، و به حق آبروی حضرت زهرا کمک کن تا رهرو راهشان باشیم و شرمنده وجودشان نشویم.

عکسها را ببینید

#عکس_تولیدی_خودم
#هفتسین_شهدایی

1522129152k_pic_99c98706-6eb1-4681-8b55-c02a4310912d.jpg

1522129151k_pic_c5c08088-6012-4648-b448-e8d75d8229e6.jpg

1522129151k_pic_dafcc2de-686f-47f5-8508-c65620d8b8d8.jpg

8 نظر »
گیله مرد و .....
ارسال شده در 21 فروردین 1397 توسط کنارگندم زار در اجتماعی

╰─┅═ঈ?ঈ═┅─╯

نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر …
لحظاتی گذشت …
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: ” گیله مرد ” ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت :
به این دونه های سبز شده نگاه کن … چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند …
گفتم : خب !
گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم !
دونه ای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده…

? گیله مرد

4 نظر »
مثل گندم باش!!!
ارسال شده در 20 فروردین 1397 توسط کنارگندم زار در مثل گندم باش

#عکس_نوشته_تولیدی_خودم

4 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کنار گندم زار

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اجتماعی
  • ما رایت الا جمیلا
  • مثل گندم باش
  • مردم و رسانه
  • یادم باش

میهمانان من

  • امروز: 0
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 43
  • 1 ماه قبل: 197
  • کل بازدیدها: 8847

پخش صوت

http://kowsarblog.ir/media/blogs/kenaregandomzar/alireza%20eftekhari%20-%20niloofaraneh.mp3?mtime=1518379227
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان